قلعه ی ذهن من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
ابزار وبلاگ
abg
♥کبوتری در تنهایی♥
♥کلبه تنهایی♥
آریو برزن
کلبه کاغذی
جاس و سلنا
فقط برای تو
دختر بهاری
fun
دنیای من
شب های تنهایی
بــــــــــــــــــــــاران دلـتـــنــــگــــــــــــــــی
با تو بودن
تنهـایی
....love is like
تنهایی
LOVE
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قلعه ی ذهن من و آدرس 2nyaye-man.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









نويسندگان
باران

آخرین مطالب


 
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : باران

روزی مردی از مرد بودنش خسته شد و از خدا خواست تا جایش را با زنش عوض کند . خدا اون روز به حرف مرد گوش داد و زن و شوهر جایشان را باهم عوض کردن . صبح شد و خانم که حالا آقای خانه بود سرکار رفت . آقا که حالا خانم خانه شده بود بعد از جمع کردن میز صبحانه جارو زدن خانه پاک کردن شیشه ها شستن لباسها پختن غذا گردگیری منتظر آمدن فرزند و شوهرش شد . آقا آمد و پاشو روی پاش انداخت و چایی خواست . بعد از غذا تلویزیون تماشا کرد . شب بخیر گفت و خواست بخوابد . خانوم (آقای قبلی) بعد از جمع کردن میز شام و شستن ظرفا و تمیز کردن دستشوئی و حمام و خوابوندن بچه رفت و ...

خانوم (آقای قبلی) صبح از خدا خواست که به وضعیت اول برگردد

خدا گفت باشه قبول اما باید ۹ ماه صبر کنی

آخه آقا که حالا خانوم بود حامله شده بود.

 
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 18:42 :: نويسنده : باران

دنیــــــــــا جون این برای شماس

بقیه رو در ادامه ببینید



ادامه مطلب ...
 
شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 22:7 :: نويسنده : باران

دختری به کوروش کبیر گفت : من عاشقت هستم....

کوروش گفت : لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پ

شت سره شما ایستاده ، دخترک برگشت و دید کسی نیست.

کوروش گفت : اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی کردی.

 
سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, :: 10:43 :: نويسنده : باران

يه پدري , یه روبات دروغ سنج میخره که با شنیدن دروغ سیلی میزده

تو گوش دروغگوتصمیم میگیره سر شام امتحانش کنه

پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودی؟

 پسر: مدرسه بودم

روبات یه سیلی میزنه تو گوش پسره

پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سینما

پدر: کدوم فیلم ؟

پسر: داستان عروسکها

روبات یه سیلی دیگه میزنه تو گوش پسره

پسر: یه فیلم سکسی بود

پدر: چی ؟ من وقتی همسن تو بودم

نمی دونستم سکس چیه

روبات یه سیلی میزنه تو گوش پدره

مادر: ببخشش عزیزم،هرچي باشه اون پسرته

روبات یه سیلی میزنه تو گوش مادره

 
دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 12:7 :: نويسنده : باران

 

تو گمون کردی بری خاطره هاتم میمیرن؟

روزای رفته برام رنگ سیاهی میگیرن؟

اگه صد بهار و پاییز واسه تو گریه کنم

نمی تونم که تورو همبیشه از یاد ببرم.   

نمی تونم که تورو همیشه از یاد ببرم.

 
یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 19:53 :: نويسنده : باران

داستان اول:

یک روز یک دختر کوچک در آشپز خانه نشسته بود وبه مادرش که مشغول آشپزی بود،نگاه می کرد.

ناگهان متوجه چند تار موی سفید در بین مو های مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان !

چرا بعضی از موهای شما سفید است؟

مادرش گفت:هر وقت تو یک کار بدی می کنی و سبب ناراحتی من می شوی،یکی از موهای من سفید می شود.

دختر کوچک کمی فکر کردوگفت:حالا فهمیدم چرا همه موهای مادر بزرگ سفید شده است.

داستان دوم در ادامه..

نظر یادتون نره



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 21:22 :: نويسنده : باران

بی حس شده ام از درد !

از بغــض !

فقط گاهـی

خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را

 
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : باران

سالها پیش مسابقه ای دریونان برگزارمی شدکه درطی آن بهترین نقاش را

شناسایی می کردند.یونانیان زیبایی رابسیاردوست داشتند وسعی می کردند

 در هر چیز بهترین راپیدا کنند .آنان بازی های المپیک را راه انداختند تا

بفهمنددرهرورزش،بهترین کیست همچنین مسابقاتی درزمینه شعر،موسیقی

،نقاشی ومجسمه سازی برگزازمی کردند.این داستان درباره ی یکی ازآن

 مسابقه هاست .

هیچکس نمی توانست بگویدکدام یک ازدونقاش،هنرمندبهتری بودند.بعضی،

یکی راترجیح می دادندوبرخی،دیگری را.پس تصمیم گرفتندازپیرمردی که

 خودزمانی،بهترین نقاش روزگارخویش بود،بخواهنددراین مورد داوری کند.

 پیرمرد وظیفه ای برعهده نقاشان گذاشت:هریک بایدتاآنجاکه می توانست،

 تصویری واقعی از زندگی می کشید؛بعدازسه ماه بایدبرمیگشتندونقاشیهای

 خود را نشان میدادند،آن وقت پیرمردقضاوت می کردکه کدام بهترین است.

دونقاش رفتندوهریک بعدازسه ماه هرکدام بایک تصویر برگشتند.جمعیت در

محل مسابقه آمده،مشتاق بودندبدانندکدام یک برنده خواهدشد. پیرمردکه قرار

 بودبین آن دو داوری کند،دربرابردونقاشی که باپرده پوشانده شده بودند،ایستاد.

به اولین نقاشی علامت داد؛او جلو آمد و پرده رااز روی نقاشی خود کنارزد.

 

جمعیت برای نقاشی او که زیبا و بسیار به زندگی طبیعی شبیه بود،هورا

کشید. نقاشی او.....

 



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 10:9 :: نويسنده : باران

پیش از هر چیز برایت آرزومندم که به خوبی ها عشق بورزی

ونیکان و نیکویی ها نیز به تو روی بیاورند.

آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

برخی نادوست وبرخی دوست دار

که دست کم ،یکی در جمعشان

مورد اعتمادت باشد.

چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد،درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست کم یکی از آن ها اعتراضش ،بحق باشد،

تا زیاد به خودت غرّه نشوی.

هم چنین،برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند که این کار ساده ای است

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ می کنند.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : باران

نگاهت همچون باران است و قلبم همچون کویر و می دانی که کویر بدون باران زنده است

پس....

برو پی کارت.

 

∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞

 

دوستی مثل رابطه چشم ودست می مونه ، وقتی دست زخم می شه چشمات گریه می کنه.اون وقت دستات اشکات رو پاک

می کنه.

 

∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞

 

نمی دونم چرا حرف I (من) وU (تو) از حروف انگلیسی این همه از هم فاصله دارن.ولی امروز یه جارو پیدا کردم که

پهلوی هم هستن.همیشه.

روی صفحه کلید رایانه.

 

∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞

 

 

سلام .اگه پیامک جدید داری بفرست.اگه هم نداری مهم نیست.عکستو پیامک کن تا یه کم بخندیم.

 

 

∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞

 

اگه یه خر تورو بوس کنه بهتر از اینه که یه بوس تورو خر کنه.

나는     

 

 
یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : باران

گـاهـی وقـتـا دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم و مــن بـه روی خـودم نـیـارم . . .

 
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : باران

   سر به هوا نیستم اما همیشه چشم به آسمان دارم
   حال عجیبی ست دیدن همان آسمان
   که شاید تو....
   دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای

 

 
پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : باران

   وقتي برگهاي پاييز رو زير پاهات له ميکني يادت باشه روزي بهت نفس هديه مي کردن..

 
چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, :: 19:30 :: نويسنده : باران

• هر کسی می تواند دانه های یک سیب را بشمارد
اما
تنها خداوند میتوانه سیب های یک دانه را بشمارد . . .

 
چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : باران

   دلتنگی یعنی : دقیقه به دقیقه گوشیتو چک کنی و وانمود کنی داری ساعتتو می بینی.

 

 
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : باران

 سلام. 

 میخوام یکم درمورده اسمه وبلاگم(قلعه ی ذهن من)توضیح بدم.

قلعه ی ذهن یه جایه مجازیه یعنی وجود خارجی نداره

و می تونه یه اتاق باشه یا یه قصر خیلی بزرگ بیشتر سلیقه ای هس

 هر کسی یه جایی رو انتخاب می کنه مال من این شکلیه.

قلعه ی ذهن یه جایی هس که می تونی با فک کردن بهش آرامش بگیری.

این هم عکس اون قلعه ای که من تو ذهنم بهش فک می کنم.

 

  در مورد قلعه ی خودتون تو قسمت نظرات برام توضیح بدین .

  منتظرنظراتونم.

 

 
سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 10:12 :: نويسنده : باران

سلام دوستان عزیز.

امیدوارم من رو همراهی کنید وتنهام نذارید.

 

 

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد